مأوا

فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله
مأوا

صــد بـار لــب گـشـودم و بــیـرون نـــریـختم
خــون‌ها که مـوج می‌زنـد از سیــنه تا لـــبم

مأوا

فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله

روضه سیاسی؛ از فاطمه تا زینب(سلام‌الله علیهما)

مادرم! روضه هایت هنوز قربانی می گیرند...

(آرامگاه شهدای مظلوم تیپ فاطمیون، بهشت رضا(ع)، مشهدمقدس)

"پس اموال خیبر چه می‌شود؟" پرسشی بود که شاید در کشاکش صف‌بندی‌های پس از رحلت نبی(ص) چندان مهم جلوه نمی‌نمود؛ چه اینکه دستگاه خلافت تثبیت‌شده بود و جز اندک اقرباء نبی(ص)، مابقی اصحاب نسبت به فرآیند انتقال قدرت طریقه بیعت و یا مشایعت در پیش گرفتند. در چنین شرایطی کسی تصوّر نمی‌کرد که پاسخ به پرسشی کوتاه پیرامون اموال خیبر و یا به تعبیر دقیق‌تر "قریه فدک"، آغازگر پویشی مانا در جغرافیای فرهنگ شیعی به نام "روضه سیاسی" گردد.
خدعه غصب فدک که باانگیزه‌ی ظاهری تحریم اقتصادی و باطنی تخفیف اعتباری علی(ع) تعبیه شده بود، از پرسش خلیفه اول و پاسخ صریح علی(ع) آغاز شد:" آن‌گونه که نبی(ص) امر کرده، فدک در اختیار فاطمه(س) است..." اما روایت نبی(ع) و شهادت علی(ع) و صداقت فاطمه(س) هیچ‌یک کارگر نیفتاد و خلیفه حکم به مصادره فدک داد. آنگاه‌ که خبر غصب فدک به فاطمه(س) رسید، چادر بر سر نهاد و با عده‌ای از زنان فامیل و خدمتکاران خود به‌سوی مسجدالنبی(ص) روانه شد. ورود او با اشک و آه و همهمه حاضرین همراه بود، چه این‌که از رحلت نبی(ص) زمان زیادی نمی‌گذشت و حضور "امّ ابیها" یادآور پدر برای اهل مدینه بود.
کوته‌بینان متأثر از عصر جاهلی چنان تلقی کردند که زنی آمده تا با تمسّک به عواطف و احساسات زنانه، جلب توجهی کرده و به محرومیت از منافع مادی خود اعتراض کند؛ اما در همان ابتدا فصاحت گفتار و متانت رفتار فاطمه(س) نقشه‌ها را بر آب کرد و خبر از یک "رسوایی بزرگ" برای غاصبان فدک داد. آنگاه‌که پس از حمد و ثنای الهی و ذکر و وصف نبوی، اهل مدینه را به قرآن کریم به‌عنوان میراث مشترک ارجاع داد. ایمان، نماز، زکات، روزه، حج و جهاد را یادآور شد و التیام قلب‌ها، نظم یافتن ملت‌ها و رهایى از تفرقه را درگرو اقامه‌ی عدالت، اطاعت از خاندان نبی(ص) و امامت آنان دانست.
فضای غربت مدینه به‌گونه‌ای بر خاندان نبی(ص) استیلا یافته بود که فاطمه(س) را وادار به معرفی خود نمود: " ایهاالناس! من فاطمه(س)‏ ام و پدرم محمد (ص)..." از نعمت رسالت بر آنان و قیاس ذلت قبل باعزت کنونی گذر کرد و به شرح چگونگی تحصیل نصرت الهی رسید: " هرگاه شیطانی سربلند می‏کرد و متجاوزی چون مار اجتماع مسلمین را تهدید به مرگ می‏کرد، آن حضرت برادرش علی (ع) را به کام آن‌ها می‏فرستاد..." دیگر تردیدی باقی نمانده بود که قضیه تنها منحصر در غصب نحله و یا ارث فدک نیست و فاطمه(س) در ورای آن هدف دیگری را اراده کرده است: محاکمه غاصبان جایگاه خلافت.
و محاکمه این‌چنین آغاز شد:" آری؛ علی در راه خدا رنج‏ها دیده و تلاش‌ها نموده، به رسول خدا نزدیک و نسبت به اولیاء خدا سرور بود. آستین همت را بالا زده، خیرخواه و کوشا و رنج‌دیده و زحمتکش بود، درحالی‌که شما در آسایش و رفاه به سر می‏بردید و به فکر خود بودید...هنوز چیزی از رحلت رسول خدا نگذشته بود و زخم و جراحت فقدان او هنوز به هم نیامده و بهبود نیافته بود، بلکه هنوز جسد رسول خدا دفن نشده بود که شما از ترس این‌که فتنه‏ای به پا شود شتاب کردید و خلافت را ربودید... آگاه باشید که با این عمل در فتنه و آشوب سقوط کرده و جهنم را که بر کافران احاطه دارد برای خود برگزیدید..."
فاطمه(س) با عنایت به این‌که از انصار تا مبارزان اوس و خزرج هیچ‌یک انگیزه یاری ندارند و نیرنگ و فریب، دل‌هایشان را فراگرفته است، اتمام‌حجت را بر اقرار ضعف ترجیح داده و آنان را به عذاب سخت آینده بیم داد:" ولیکن این سخنان خروشی بود که از جان برآمد و آهی بود که از خشم برخاست. کاسه صبر لبریز، و عقده‏های سینه باز و حجت بر شما تمام شد. پس این شما و این شتر خلافت! لجامش را محکم بگیرید و بتازید. اما بدانید پشتش زخمی و پایش لنگ و ننگش همیشگی است. نشان خشم الهی بر آن خورده و عیبش ابدی است..."
***
بسط پویش روضه سیاسی با خطبه‌خوانی زینب(س) در دارالاماره شام امتداد یافت؛ آنجا که دخت فاطمه(س) پس از پشت سرنهادن شهادت سبط نبی(ص) و اسارت اهل‌بیتش، با توهین و تحقیر وارد شام شد و به تأسی از مادر در غربت به سر می‌برد، مجلس بزم حیوانی یزید را به عرصه رزم کلامی تبدیل کرد. چه اینکه زینب(س) پیش‌تر محکمه‌ی مسجدالنبی(ص) را از نزدیک تجربه کرده و اینک نوبت او بود تا رسوایی غاصبان حق خاندان نبی(ص) را رقم زند.
آنگاه‌ که زینب(س) سر خونین برادر را دید، با صداى محزونى که دل‌ها را به وحشت و چشم‌ها را به گریه می‌انداخت، فریاد سر داد و یزید را وادار به سکوت کرد. اما یزید با شقاوتی کم‌نظیر، جنایات خود را به انتقام از فرزندان نبی(ص) در ازای قتل اجداد مشرکش در جریان غزوه بدر نسبت داد؛ اینجا بود که زینب (س) چون مادر سخن آغاز کرد: " عاقبت آنان که اعمال بد مرتکب شدند، به‌جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخره گرفتند..." یزید که می‌پنداشت با شهادت و اسارت، خاندان نبی(ص) را به ذلت کشانده و خود به عزت رسیده، با هشدار زینب(س) روبه‌رو شد: " به خود بالیدى و خرم و شادمان شدى از اینکه دیدى دنیا در کمند تو درآمده و امور تو سامان‌یافته و مُلک و خلافت ما در اختیار تو قرارگرفته؛ پس کمى آهسته‌تر!" و حال نوبت تحقیر پسر ابوسفیان است: " اى پسر کفّار آزادشده! آیا این از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را پشت پرده‌ها بنشانى، ولى دختران نبی(ص) را اسیر کرده و به این‌سو و آن‌سو بکشانى و  آن‌ها را توسط دشمنان در شهرهاى مختلف بگردانى، تا مردم هر کوى و برزن به تماشاى آنان بنشینند و افراد دور و نزدیک و پست و شریف به چهره‌هایشان چشم بدوزند، با آنکه همراه آنان مردان و حمایت گرانشان نبودند؛ چگونه می‌توان به حمایت و مراقبت آن‌کس امید داشت که [مادرش] جگر پاکان را به دهان گرفته و گوشتش از خون شهیدان روییده؟!"
اما زینب(س) در مقابل رجز یزید که " ای‌کاش اجداد من بودند و این صحنه‌ها را می‌دیدند..."، بر شأن ناچیز او تأکید کرد: " تو پدرانت را صدا می‌زنی و خیال می‌کنی آن‌ها صدایت را می‌شنوند؟! [عجله نکن!] به‌زودی به آن‌ها ملحق خواهى شد؛ آن روز آرزو می‌کنی که کاش دستت شل و زبانت لال بود و این سخنان را نمی‌گفتی و این کارها را انجام نمی‌دادی..."
در انتها چون فاطمه(س) سنت الهی را متذکّر شد و دولت یزید را مستعجل دانست که چون جملگی ظالمین تقدیری جز هزیمت نخواهد داشت : " هر چه نیرنگ دارى به کار بند و نهایت تلاشت را بکن و هر کوششى که دارى به کار گیر؛ امّا به خدا سوگند یاد ما را محو نخواهى کرد و [چراغ] وحى ما را خاموش نتوانى نمود و به موقعیت و جایگاه ما آسیب نخواهى رساند. هرگز لکّه ننگ این کار، از تو پاک نخواهد شد. رأى و نظرت سست و زمان دولت تو اندک است و جمعیت تو به پراکندگى خواهد انجامید، در آن روز که منادى ندا دهد: أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظّالِمِینَ..."
***
بعدها در عصر حکومت عباسیان آنگاه‌ که هارون‌الرشید منافقانه مدعی عودت قریه فدک به کاظم(ع) شد، تفسیر خطبه فاطمه(س) عیان‌تر گشت: " حدّ فدک از عدن تا سمرقند و از افریقیه تا ارمنیه است..." و این یعنی فدک در حجاز محدود نبوده و معادل وسعت حکومت اسلامی در هر عصری است. حال دیگر فدک تبدیل به اسم رمزی شده که ظلم خواص و جهل عوام را نشانه می‌رود و اقامه عدل و احیای وحی را اراده می‌کند.
خطبه فدکیه فاطمه(س) اولین سند متواتر از پیوند "روضه" و "موضع" است؛ این‌که توقّف در سوز درونی و عدم بسط آن به شور بیرونی، بر ظلم و جهل صحّه گذاشته و اصحاب آنان را بر انحراف خود مصمم‌تر خواهد ساخت. اما این پیوند تنها در سایه "ولایت الهی" وصف مشروع به خود خواهد گرفت و در باقی حالات، خود گونه‌ای دیگر از بدعت و انحراف است؛ چه اینکه همان بُغضی که به حمایت ولی برمی‌آید، با مصلحت او فروخورده می‌شود و این‌گونه بود که فاطمه(س) در پاسخ به طلب صبر از جانب علی(ع)، به یک جمله اکتفا کرد: " حَسْبِیَ الله..."


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۲۳
سیدامیر علوی
دانشگاه‌های دوران اعتدال رسماً باشگاه سیاسی هستند
"محسن رهامی" را پیش‌تر می‌شناختم. زمانی که در دوره نوجوانی در اصالت "انصار حزب‌الله" تردید داشتم و صفحات وب را به دنبال هر نوشتاری له یا علیه آن زیرورو می‌کردم، به کلیدواژه‌هایی برمی‌خوردم که در تحلیل وقایع بعدی به یاری‌ام آمدند: "کوی دانشگاه"،"امیر فرشاد ابراهیمی"،"پرونده نوار سازان"،"شیرین عبادی"و"محسن رهامی". بعدها در گذر زمان دریافتم که از انصار شیخ حسینعلی منتظری بوده و چون کدیور و قابل در زمره‌ی "آخوندهای جمهوری‌بسنده" محسوب می‌شود.
آخوندهای جمهوری‌بسنده همان‌هایی هستند که جمهوری اکنونی را همان اسلام مجسم می‌دانند و آنجا که جمهوری با اسلام سازگار نبود، به نفع جمهوری از اسلام عدول می‌کنند. آرمان این جریان شبه‌حوزوی نیل به قرائت مدرن از سنت اسلامی و کارکردشان عرفی کردن دین و حسّی کردن علم دین است؛ چه اینکه بیش‌تر به شاخص "دکتر" به‌جای "حجت‌الاسلام" متمایل‌اند و کرسی تدریس در "دوک" را به "فیضیه" ترجیح می‌دهند.
حال وکیل مدافع اصحاب فتنه کوی و متهم پرونده نوارسازان، تحت عنوان رئیس کمیته انتخاباتی اصلاحات به دانشگاه آمده بود تا به بهانه بازتعریف جامعه مدنی و دموکراسی، پروژه نوارسازی جدیدی را کلید زند. توزیع تصاویر خاتمی، سؤالات کتبی جهت‌دار و نطق‌های کاغذی دانشجویان همگی گویای مهندسی جلسه بود. پاسخ‌های او البته برایم قابل پیش‌بینی بود؛ خود را "حقوقدان" معرفی کرد و شاید به همین دلیل بود که تمامی شئون حقوقی جمهوری اسلامی از قوه مقننه تا شورای نگهبان و قوه قضائیه تا شورای امنیت ملی را به جهت نقد مذاکره و حصر و ممنوع‌التصویری ارکان فتنه تخطئه کرد. اینکه هر اتفاقی در 6 سال گذشته افتاده، دیگر برگی از کتاب تاریخ شده و حتی خود موسوی هم از دولت کنونی رضایت دارد. وضعیت بحرانی منطقه را ناشی از ظلم حاکمان کشورهای اسلامی دانست و بشار اسد را به‌عنوان دیکتاتوری معرفی کرد که وضعیت کنونی سوریه محصول عدم تمکین او به دموکراسی است. خود را حقوقدان معرفی کرد و شاید به همین دلیل بود که از تطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی با آمریکا، بلژیک و فرانسه حکم به هم‌وزن بودن تمامی اصول آن داد. منظورش را فهمیده بودم؛ اینکه بین اصل 24 با اصل 110 هیچ تفاوتی وجود ندارد...
من اما منتظر بسیجی‌ها و دیگر حزب‌الله دانشگاه بودم تا فقر تئوریک حقوقدان را پاسخ دهند و غربت اصل 110 را دریابند؛ اما آن‌ها حضور در خیمه عزای مادر(س) را به دفاع از پدر ترجیح داده بودند و باز ولی تنها مانده بود. چاره‌ای نبود که غربت امام را اجابت کنم:
- بسم‌الله الرحمن الرحیم...اللهم صل علی فاطمه و ابیها...
روی اطلس جغرافیای جهان چهار جمهوری اسلامی دیده می‌شود؛ جمهوری اسلامی افغانستان، جمهوری اسلامی پاکستان، جمهوری اسلامی موریتانی و جمهوری اسلامی ایران. اگر شما در هر یک از این سه جمهوری افغانستان، پاکستان و موریتانی به دانشگاهی می‌رفتید و پیرامون دموکراسی و توسعه سیاسی و آزادی بیان صحبت می‌کردید، هیچ توفیری نمی‌کرد؛ اما اینجا جمهوری اسلامی ایران است...وجه ممیزه جمهوری اسلامی ایران و حلقه‌ی مفقوده گفتمان شما، عدم تبیین رابطه‌ی دیالکتیک بین امام و امت است.
انتهای توسعه‌ی سیاسی مطلوب شما چه خواهد بود؟ مگر نه اینکه یورگن هابرماس بعد از سفر به ایران گفت که من با روشنفکران روحانی بر سر پساسکولاریزاسیون جامعه‌ی ایرانی تفاهم نظر داریم؟ مگر کدیور و حجاریان دوستان شما نبودند و نیستند؟

همین مقدمه کافی بود تا تذکرات مجری به بهانه کمبود زمان آغاز گردد، من اما به دنبال واژگونی مرکز ثقل تمامی ادعاهای او بودم و با یک جمله آن را مورد هدف قرار دادم:

- آیا در انتخابات سال 88 تقلب صورت گرفته است؟ فقط آری یا نه؟

از طلبه منتظری متأخر جز این انتظار نمی‌رفت که مشروعیت ولی‌فقیه را به دموکراسی گره زند و "مقام رهبری" را در چارچوب یکی از اصول قانون اساسی محصور کند؛ اما فرافکنی او در پاسخ به پرسش صریح تقلب در انتخابات 88 به‌شدت مطایبه آمیز می‌نمود: "سال 88 در کشور نبودم تا بدانم تقلب شده یا نه!" و این عمق آسیب‌پذیری جریان موسوم به اصلاحات را پس از فتنه 88 پدیدار می‌سازد؛ اینکه ورای تمامی ادعاهای مردم‌سالارانه ، در مواجه با اکثریتی مخالف، حکم به تکفیر صندوق رأی می‌دهند.
جلسه پایان یافت و من در مسیر خیمه عزای مادر(س) به انفعال حزب‌الله در دانشگاه، از گیلان تا سیستان، فکر می‌کردم؛ اینکه فروکاست نزاع به عرصه‌های نرم "رابطه دختر و پسر" و " شبکه‌های اجتماعی" و غفلت از عرصه‌های نیمه سخت " سیاست و امامت"، به انتهای پرهزینه‌ی نزاع در عرصه‌های سخت چون "رزم خیابانی 88" منتج خواهد شد. با وضعیت کنونی فتح مجلس به دست اصحاب فتنه دور از ذهن نخواهد بود، آنگاه‌ که به تعبیر علی(ع): "آنان در یاری‌کردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق خود متفرقید..."

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۲۳
سیدامیر علوی

دیگه خسته ام فاطمه... دلم می خواد بخوابم؛ صدای اذان مثل لالایی میمونه. دیگه وقتشه وصیّتم رو اینجا بنویسم: شهادت می دم به ولایت شیعه، هر کس در این نظام وظیفه و تکلیفی بر گردن داره، من هم تکلیفی برگردن داشتم. من هیچ شکایت و اعتراضی نسبت به همه اشخاصی که ممکنه تا چند لحظه دیگه من رو مورد هدف قرار بدن ندارم، اونا به وظیفه خودشون عمل کردن و من هم. من از همه کسانی که در این واقعه به نوعی اذیت شدن حلالیت می طلبم، امیدوارم نیت حقیر رو درک کرده باشن که من قصد آزار کسی رو نداشتم.
فاطمه...فاطمه خوبم...
تا وقتی جنگ بود من نبودم. جنگ تموم شد، فشار زندگی چنون فشارم داد که باز شما رو درک نکردم... می مونه دو یادگار مشترک ابوذر و سلمان؛ می دونم دوره کاظما سر اومده... پسرام باید رنگ و بوی تو رو داشته باشن. به اونا تفهیم کن که پدر نمی تونست عباس رو نادیده بگیره، اگه عباس از آرمان ی فرمان میگیره که فراتر از قواعد جنگه، چرا من باید اون رو تو چنین شرایطی تنها بذارم و به دست کسانی بسپارم که فراموشش کردن...
فاطمه... فاطمه عزیز....

"نظم" در عرف جوامع آکادمیک به "تعهّد نسبت به قراردادها" تعبیر می شود، آن گاه که این قراردادها زیستِ مسالمت آمیز "ابرحیوان"هایی را که جوهره ی اصلیشان هوس است در کنار یکدیگر ممکن می سازد. حُسن و قُبح این قراردادها لزوما به نسبت آن ها با عقل، حس و وحی بستگی ندارد؛ کافی است که مورد وثوق اکثر ابرحیوان ها باشد تا اصالت لازم را کسب نماید و پس از آن مبنای تقنین و تشویق و تعزیر قرار می گیرد. سیطره ی این نظم در تمامی ساحت های خرد و کلان بشری محسوس بوده و دیگران ناخودآگاه حریص پیوستن به آن اند؛ از دموکراسی تا بانک و از آکادمی تا ولنتاین.
نظم اما در منظومه معارف اسلام خود را نسبت به "اولویت ها" متعّهد می داند و نه قراردادها؛ اولویت هایی که تکوینا و تشریعا با نظام هستی سازگاری داشته و به عقل، حس و وحی متناسب با استعداد خود ضریب موزون اختصاص می دهد. هرچند که نظم هژمون بدان برچسب "بی نظمی" نهد و هرگونه مقاومت را مستوجب هضم توسط دستگاه هاضمه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بداند.
انقلاب اسلامی در گامِ اولِ پروژه ی بازگشت به خویشتن، توانست نظم سیاسی را برهم زده و جمهوری اسلامی را به نظم به اصطلاح نوین جهانی تحمیل کند. لکن جمهوری اسلامی پس از تثبیت در پایان دهه اول حیات، خود را مواجه با نظم های هژمون دیگری یافت که به بهانه توسعه سیاسی-اقتصادی اکثر آن ها را پذیرفت و بسط نظم نوین اسلامی را به آینده ای مبهم حواله داد. دیری نپائید که مزخرف ترین ابنیه مملکت در بانک ها تجلّی یافت و به واسطه سبقت مسئولان در کسب رفاه، صبغت الهی از جامعه رخت بربست. در چنین شرایطی طبیعی است که "حاج کاظم" ها اولویت ها را بر قراردادها ترجیح داده و دست به استشهاد می زنند؛ استشهادی که در آن فرد فردِ امّت، شاهدانِ عادلِ محاکمه ی بدنه بروکراتیک جمهوری اسلامی با سنجه ی انقلاب اسلامی اند.
اکنون نیز نظم اقتصادی و فرهنگیِ هژمون حاج کاظم هایی دیگر می طلبد؛ استشهادی در دانشگاه، بانک و حتی مسجد،هیئت و خانواده...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۴
سیدامیر علوی

 اولین بار که در مقابلمقام شهدای اُحد یک "سَلفی" را از نزدیک دیدم، تصوّر نمی کردم که این یک تجربه ی تکرارشدنی باشد

به گواه تاریخ آن چه توسعه ی هر مکتب را، چه الحادی و چه توحیدی، در دو بُعد سطح و عمق ممکن می سازد، حضور مبلّغ و شارح در حلقه های بعدی پیروان آن است. تبلیغ مقام نقل و بندگی است و شرح مقام بسط و زندگی و این دو در امتداد یک دیگر به تکامل می رسند؛ آن گاه که شارح در حفظ آن چه رسیده، متوقّف نشده و از قِبل بسط آن، مکتب را زیست می کند. حال چنان چه مبلّغ بر نقل میراث مکتب کفایت کرده و امتداد آن در آینده را برنتابد، دوگانه سَلفی- نَهضتی متولّد می شود.
از ابتدای تأسیس مکتب نبوی(ص) و در بزنگاه های حیاتی نهضت، دوگانه سَلفی- نَهضتی مصادیق خود را شناخته و هم چنان نیز ادامه دارد. سلفی های محمدی در سقیفه بر نهضتی های علوی غلبه کردند، آن چنان که سلفی های مهدوی ، انقلاب نهضتی های خمینی را برنتافتند و سلفی های خمینی در فتنه 88 ، نفی امتداد نهضت در دوران خامنه ای را اراده کردند. نهضتی ها به جرم عدم توقّف در نبی(ص) و مهدی(عج) و خمینی(ره)، تکفیر شده و رافضی، غالی و افراطی خوانده می شوند.
حاصل این سلفی گری چیزی جز ظهور مراتبی از بدعت در مسیر نهضت نبوده است؛ چه این که حکومت اموی خروجی طبیعی فتنه ی سقیفه بود و سکولاریسم نقاب دار محصول فتنه ی حجتیه. لکن آن چه در دوران کنونی نهضت از جانب سلفی های متأخر پی گیری می شود، بدعت رخ نمائی با رأی امّت است؛ آن گونه که در روزگاری نه چندان دور، یکی از بدمستی رأی انبوه و به بهانه ی توسعه سیاسی، لوایح دوقلو می نوشت تا وصول به اباحه گری را تسریع کرده باشد و دیگری امروز به بهانه توسعه اقتصادی، طرح رفراندوم "آرمان؛ آری یا نه؟" در می اندازد تا از این طریق ناکارآمدی خود در مدیریت معیشت را به جانب امام -به عنوان کانون آرمان امّت- متوجّه سازد.
آن چه بدیهی است سلفی ها در تبلیغ مسطّح گذشته، در نقطه ای ساکن ایستاده اند و توسعه عمیق مکتب نبوی(ص) جز در پویش نهضتی ها میسور نخواهد بود... 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۳ ، ۰۲:۱۶
سیدامیر علوی
اگر در متون مغشوش شریعتی پیرامون روحانیت، پسوندِ "دیپلمات" را به "آخوند" بیفزائیم، شاید جملات را به رستگاری نزدیک تر کرده باشیم

هم نشینیِ عریان کارگزاران دولت توسعه با حامیان رفع حصر و ساقیان جام زهر اگرچه قابل پیش بینی بود، چه این که رئیس دولت هر از چند گاهی پیرامون "مواعید"ی که به خاکسترنشینان فتنه داده، "نرفته از یادم"ی صادر کرده تا هم آنان را نسبت به مطالبه ی مجازی خود متوقّع کرده باشد و هم خود را از مواهب آرای آنان متمتّع؛ لکن آن چه در ورای مصادره ی  شخصیت میرزا کوچک جنگلی مشمئزکننده می نمود، تقلیل روحانیت به "دیپلمات های عمامه به سر" بود.
میرزای دیار جنگل بیش از آن که با تکنوکراسی و دیپلماسی برخی رجال تناسبی داشته باشد، در اقتدار و مظلومیت تالی تلو ِسیدناالقائد است. آن گاه که در خلال جنگ بین الملل اول و غیاب دولت مقتدر مرکزی، قوای بیگانه مشغول جولان در شمال و جنوب کشور بودند، میرزا چاره ای نداشت که از احسان الله خان بهائی تا گائوک مسیحی را گرد خود جمع کرده و جبهه ای متّحد اما تحت لوای اسلام تشکیل دهد. با این که در بیعت شکنی بعضی یاران در مواقع ابتلاء تردیدی نداشت، اما با پیشنهاد آنان به مذاکره با دشمن بیگانه پرداخت؛ هرچند که در نهایت، توافق بر سر حکومت التقاطی سوسیالیستی را نپذیرفت و خطاب به لنین نوشت:" ملّت ایران حاضر نیست برنامه بلشویک‌ها را قبول کند".

حال که جمهوری اسلامی در معیشتی ترین نزاع پس از انقلاب مشغول نبرد با تحریم های داخلی و خارجی است، شاید تجمع همه ی رجال و حتی اشباه الرجال تحت لوای جمهوری اسلامی و مذاکره با دشمن بیگانه اجتناب ناپذیر بنماید؛ لکن تکرار خاطره جام زهر تنها در خواب بعضی متصوّر خواهد بود.
"جمعیت متفرّق مقابل تالار حکمت" برای پریشانی خواب آن ها کفایت می کرد، هرچند که مطالبه ی حقیقی دانشجویان در نظرشان مطایبه جلوه کند...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۰:۲۷
سیدامیر علوی